خاطره شخصی از آقای بهجت

بزرگترین عید دنیا را بهتون تبریک میگم 


غدیر بر شما مبارک


این روز یک نور خاصی داره !!!!


پس سعی کنین نهایت بهره را ازش ببرین .........شما هم به شکلی میزبان باشین



خیلی از ما چیزهای زیادی در مورد مقام و کرامات آقای بهجت شنیدیم اما این خاطره شخصی خودم هست و به قول معروف با سند زنده ....


تابستان چند سال پیش رفته بودم مشهد زیارت و اونجا شنیدم که آقای بهجت هم مشهد هستن
من چیزهای زیادی در مورد ایشون شنیده بودم و خیلی دوست داشتم از نزدیک ملاقاتشون کنم
تا اینکه نزدیک اذان بود که متوجه شدم نماز جماعت به امامت ایشون توی یکی از صحن ها برگذار میشه
من هم با عجله رفتم تا بتونم درست پشت سر ایشون نماز بخونم اما متاسفانه خیلی شلوغ بود و من تقریبا صف سوم یا چهارم تونستم پشت سرشون بایستم
باز هم خدا را شکر کردم . چیزهایی که در مورد آقای بهجت شنیده بودم باعث شده بود که حسابی برم توی فکر ......
یعنی میشه یک نفر  به چنین مقاماتی برسه ؟.....یعنی میشه یک نفر بتونه فلان کار را بکنه ؟ یعنی میشه ...یعنی میشه ......
ذهنم حسابی مشغول شده بود و وسط نماز پیش خودم گفتم  چی میشد که آقای بهجت هم یک دعایی برای من بکنن ..... چقدر خوب میشد که روی سجاده ایشون نماز بخونم چقدر خوب میشد که برای تبرک هم که شده یکبار با تسبیح ایشون ذکر بگم  ..... چقدر خوب میشد که یکبار با شبکلاه ایشون نماز بخونم ..........
وقتی نماز تمام شد هنوز مردم نشسته بودن که ایشون بر گشت و چشم در چشم من انداختن و من احساس کردم که باید برم پیششون
از بین مردم رفتم جلو و ایشون دست کرد و شبکلاه خودشون را به من دادن و یک چیزی هم به من  فرمودند ......
من خشکم زده بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من که چیزی به زبون نیاوردم ..........ایشون از کجا متوجه شده بودن ؟؟؟!!!!!!



تازه فهمیدم که مردان خدایی که میگن یعنی چی.....!!!!!
از اونجا به بعد بود که رابطه قلبی من با ایشون محکم و محکم تر شد و......